شهید غلامحسن وکیلی
از شهدای درآباد
تولد:1344
شهادت:1361/5/7
محل شهادت:کوشک
..:بهشت زهرا قطعه26ردیف34ش25:..
«برو مادر بخواب آرام فدای آن رخ ماهت
ز مرگ من مشو دلتنگ،که فرزند تو شد راحت
تو شادی کن به مرگ من برای اینکه من شادم
خداحافظ،خداحافظ که من رفتم گهگاهی کنید یادم»
(¯`·.¸¸.-> °º این وبلاگ را تقدیم میکنم به همه شهدا و حقیقت طلبان
جهت تبادل لوگو ادرس لوگو خود را دربخش نظرات درج فرمایید و لوگو "شوق پرواز" را متقابلا در وبلاگ خود قرار دهید. º° <-.¸¸.·´¯)
ادامه...
اگر مهر انتظار را بر قلب هایمان حک نکرده بودند، اگر غزل انتظار را از بر نبودیم و اگر از جام انتظار سرمستمان نکرده بودند، معلوم نبود در این تاریک و روشن مبهم و این گردش ممتد و کشدار ثانیه ها که روز و شبش یکسان است، این همه دلواپسی، این همه حسرت و این همه سوز و گداز را به درگاه کدام سنگ و چوب و آتش می بردیم و از که پناه می جستیم. روزها آن قدر با رنگ و نیرنگ آمیخته است که روزمان را از شب نمی شناسیم و این ابر، ابرهای تیره حریص آن چنان وسعت آسمان را بلعیده اند که دیری است رنگ خورشید را ندیده ایم. همه جا تاریک و ظلمانی است، آن قدر که اگر تمام چلچراغ های تاریخ را برفرازش بیاویزی، باز چاه و چاله را نمی بینی و پا به لجنزاری می گذاری که بیرون آمدن از آن طاقت فرساست، گویی چشم بسته راه می روی که برادرت را، همسایه دیوار به دیوارت را که برای تامین معاشش تکه ای از وجودش را به حراج می سپارد، جان می فروشد تا آبرو بخرد را نمی بینی یا نه، شاید هم می بینی، اما برای راحتی وجدانت، عینکی سیاه به رنگ دلت به چشم می زنی تا نبینی، تا آزاد باشی، آه چه اسارتی؟! مولاجان، فضای غبارآلودی است، یلدای غریبی است، پس، در کدامین سپیده لایق، ذوالفقار تو سیاهی شب را می درد و چشمان عاشق را به صبح صادق پیوند می زند...!