خلاصه سه کتاب شهید مطهری
فطرت
کتاب «فطرت» عنوان بحث هایی است از متفکر شهید استاد مرتضی مطهری که در سالهای 1355 و 56 در مدرسه نیکان طی ده جلسه ایراد شد و به علت برخورد رژیم پهلوی با نهضت اسلامی متوقف گردید.
عناوین این کتاب به شرح زیر است:
مقدمه
معنای فطرت
فطريات انسان
آیا وجدان کردن دليل فطری بودن است؟
انسان ناشناخته ترین موجود
فطريات انسان در ناحیه شناختها
نظريه افلاطون
نظريه حكمای اسلامی
نظر قرآن
نظر منکرین و نتيجه آن
فطريات در ناحيه خواست ها
گرایش های مقدس
امتيازات انسان
فطريات احساسی
عشق و پرستش توجيه گرایش های انسانی
عشق روحانی مارکسيسم و ثبات ارزش های انسانی
تکامل اصالت های انسانی
مینا و منشأ مذهب
عشق و عبادت
فطری بودن دین
بررسی و نقد نظرية دورکهیم doorkhim
نظر قرآن درباره منشأ دين
موضوع بحث «فطرت» است. بحث فطرت از یک طرف یک بحث فلسفی است ... موضوعات مهم فلسفه این سه موضوع است: خدا، جهان، انسان. این بحث، بحثی است مربوط به «انسان» و می توان گفت از یک نظر و از یک شاخه مربوط است به انسان و خدا؛ یک سرِ مسأله، انسان است و سر دیگر آن، خدا. در منابع اسلامی، یعنی در قرآن و سنت، روی اصل فطرت تكیه فراوان شده است که مقداری از آنها را که قبلا یادداشت کرده ام در این جلسه مطرح می کنم. اینکه قرآن برای انسان قائل به فطرت است یک نوع بینش خاص درباره انسان است.
کلمه «فطرت» چه کلمه ای است و آیا قبل از قرآن کسی این کلمه را در مورد انسان استعمال کرده است، یا از جمله کلماتی است که برای اولین بار قرآن آن را در مورد انسان به کار برده است؟ ظاهرا این کلمه قبل از قرآن سابقه ای ندارد و برای اولین بار قرآن این لغت را در مورد انسان به کار برده است.
ما ابتدا باید ببینیم که خود لغت «فطرت» چه لغتی است و دقیقا ریشه این لغت را به دست آوریم.
مسأله دیگری که باید در اینجا بحث کنیم این است که آیا انسان به طور کلی یک سلسله فطريّات - که آن را تعریف خواهیم کرد - دارد یا ندارد و فاقد هر گونه فطرت است؟
بحث سوم ما درباره خصوص دین خواهد بود که آیا دین، فطری است و یا فطری نیست؟ قرآن صريحا فرموده است که دین فطری است. ما باید یک بحث علمی روی انسان و روی دین بکنیم و ببینیم آیا اساسا دین فطری است و یا فطری نیست.
فطرت و تربیت
البته این مسأله شاخه های زیادی در جاهای مختلف پیدا می کند؛ از جمله در بحث تعلیم و تربیت که بحث بسیار وسیعی است. اگر انسان دارای یک سلسله فطريّات باشد قطعا تربیت او باید با در نظر گرفتن همان فطريات صورت گیرد و اصل لغت «تربیت » هم اگر به کار برده می شود - چه آگاهانه و چه غیر آگاهانه - بر همین اساس است، چون «تربیت» یعنی رشد دادن و پرورش دادن، و این مبتنی بر قبول کردن یک سلسله استعدادها - و به تعبیر امروز یک سلسله ویژگیها - در انسان است.
فرق تربیت با صنعت
تربیت با صنعت این تفاوت را دارد که در صنعت، منظور برای ساختن است؛ یعنی انسان منظوری را ابتدا دارد، بعد، از یک سلسله مواد و اشیاء برای منظور خود استفاده می کند. در حالی که به خود این ماده توجه ندارد که با این کاری که روی آن انجام می دهد آن را کامل می کند یا ناقص؛ ماده می خواهد کامل شود یا ناقص برای او فرقی نمی کند؛ منظورِ «منِ» صنعتگر باید حاصل شود.
یک نجار و یا یک معمار و بنا که عملش یک نوع ساختن است، هدفش باید تأمین شود. او به این کاری ندارد که این مقدار چوب و آهن و سیمان را در ذات و طبیعت خودشان پرورش می دهد و آنها را تکمیل می کند و یا آنها را ناقص می کند؛ بلکه اساسا گاهی لازم می شود که آن ماده را ناقص کند، تا برای منظور او به کار بیاید.
اما یک باغبان در عین اینکه منظور و هدفی دارد و منافعی دارد ولی کار او بر اساس پرورش دادن طبیعت گل یا گیاه است، یعنی طبیعت گل یا گیاه را در نظر می گیرد و راه رشد و کمالی را که در طبیعت برای آن معین شده است می شناسد و آن را در همان مسیر طبیعی و به یک معنا فطری خودش پرورش می دهد و از آن استفاده می کند.
كلام مرحوم شیخ عباس قمی
مرحوم شیخ عباس قمی - رضوان الله عليه - در کتاب سفينه البِحار safinatolbehar از مُطَرِّزی motarrezi که فردی لغوي است نقل می کند که گفته است: فطرت یعنی خلقت. آنگاه حدیث «كل مولود يولد على الفطرة » kol lo molooden yoolado alal fetrah را نقل می کند و بعد حدیثی از امام صادق (عليه السلام) نقل می کند که به یک مناسبتی لغت «فطره» fetrah را به کار برده اند ولی در غير مورد، همان فطرتیست که ما می گوییم.
اَبی بصیر می گوید که روزی خدمت امام صادق (عليه السلام) بودیم، گوشت شتری آوردند و خوردیم، بعد مقداری شیر آوردند و ایشان از آن شیر آشامیدند و به من گفتند که تو هم بیاشام و من نیز آشامیدم و گفتم: ایش؟ این چیست؟ (دیدم یک مزه خاصی می دهد)
فرمود این «فطرة» fetra است (کَفَک kafak شیر تازه در وقت دوشیدن). پس باز همان مفهوم ابتدائیت در این لغت هست.
خب مطالبی که بیان کردیم، خلاصه بخشی از کتاب «فطرت» استادِ شهید، مرتضی مطهری بود و خیلی از مطالب را بیان نکردیم. پیشنهاد می کنیم، این کتاب را تهیه کرده و بطور کامل آن را مطالعه کنید.
--------------------------
فلسفه تاریخ جلد اول
این کتاب جلد اول درس های استاد آیت الله شهید مطهری است که در سالهای 1355 تا 57 در منزل ایشان ایراد می شد و شامل عناوین زیر است:
مقدمه
عوامل محرك تاريخ
تحول تاریخ و تطور تاریخ
نقش نابغه در حرکت تاریخ
تأثیر عوامل محرك تاریخ در یکدیگر
عامل جغرافيا و حركت تاريخ
توجيه اقتصادی تاریخ
ارزش وجدان انسان
ارزش تاریخ
دو عيب كتاب های تاریخ
پاسخ به نظریه بی ارزشی تاریخ
واقعه تاریخی کدام است؟
وظيفه مورخ
جامعه و فرد
تاريخ و علم، تاریخ و مذهب، تاریخ و اخلاق
تاريخ و علم
آيا تاريخ علم است؟
عليت در تاریخ
وظيفه مورخ
جبر تاریخ
تصادف در تاریخ
بسیاری عناوین دیگر که صرفنظر می کنیم.
تحول تاریخ و تطوّر تاریخtatavvoretarikh
به یک اعتبار، همه چیز در عالم تاریخ دارد، چون تاریخ یعنی سرگذشت. وقتی که یک شیء حالت متغیری داشته باشد و از حالی به حالی و از وضعی به وضعی تغییر وضع و تغییر حالت بدهد این همان سرگذشت داشتن و تاریخ داشتن است، بر خلاف اینکه اگر یک شیء به یک وضع ثابتی باشد یعنی هیچ گونه تغییری در آن رخ ندهد، قهرا تاریخ هم ندارد. مثلا اگر ما معتقد باشیم که زمین از ابتدا که خلق شده و به وجود آمده به همین وضع بوده که هست، پس زمین تاریخی ندارد. اما اگر زمین تغییراتی داشته باشد، قبول کنیم که زمین یک سلسله تغییرات و تحولات داشته، پس زمین تاریخ دارد، کما اینکه ما «تاریخ طبیعی زمین» داریم.
آیا تاریخ براساس تصادف است؟
مسئله دیگر این است که آیا تاریخ بر اساس تصادف است یا بر اساس اصل عِلّى و معلولی؟ یکی از نظریات در باب تاریخ این است که تاریخ را تصادفات به وجود آورده، ولی آن کسی هم که می گوید تصادف مقصودش این نیست که وقایع تاریخی بدون علت به وجود آمده؛ یعنی نظر او را که شما بشکافید نمی خواهدبگوید که حادثه ای خود به خود و بدون علت به وجود آمده است.
«تصادف» که از قدیم مسئله بخت و اتفاق و تصادف را مطرح می کردند ( به معنی علت نداشتن نیست. در واقع انسان به چیزی می گوید «تصادفی» که کلیت ندارد، یعنی تحت ضابطه و قاعده در نمی آید، مثل همین مثال معروفی که ذکر می کنند: انسان اگر چاه بکند و به آب برسد، این یک امر تصادفی نیست چون دائما و لااقل اكثر، کندن زمین در یک عمق معین به آب می رسد. ولی اگر انسان چاه بکند و به گنج برسد، این را یک امر تصادفی تلقی می کنیم، میگوییم چاه کندیم تصادف به گنج رسیدیم؛ برای اینکه این یک امر کلی نیست، مخصوص این مورد است؛ یعنی مجموعه یک سلسله علل و شرایط خاص ایجاب کرده که در اینجا گنجی باشد، و یک سلسله علل دیگر ایجاب کرده که شما چاه بکنید و نتیجه ایند و این شده که در اینجا به گنج برسید. ولی چنین رابطه کلی و دائمی میان کندن چاه و پیدا شدن گنج وجود ندارد. چون رابطهکلی وجود ندارد، پس ضابطه و قاعده ندارد نه اینکه علت ندارد.
پس علت نداشتن یک مطلب است. کلیت نداشتن مطلب دیگر. کسانی که می گویند تاریخ را تصادفات به وجود آورده، یعنی یک سلسله وقایع به وجود آورده که آن وقایع تحت ضابطة کلی در نمی آید؛ همان مثالهای معروفی که ذکر می کنند. مورخی کتابی نوشته تحت عنوان «بینی کِلِئوپاترا»Cleopatra که اگر بینی او مثلا یک ذرهکوچکتر یا بزرگتر بود سرنوشت عالم جور دیگری بود؛ چون بینی او فلان جور بود فلان پادشاه عاشق او شد و در نتیجه عشق ایند و به همدیگر حوادثی پیدا شد و اصلا اوضاع دنیا در اثر یک چنین امری تغییر کرد. حال این معنایش این است که این یک امری نیست که تحت ضابطه در بیاید، یک قانونی درست کنیم به نام «قانون بینی کِلِئوپاترا؛ قانون بردار نیست.
اشخاصی که قائل به تصادفند می گویند تمام حوادث بزرگ و مهم تاریخی، وقتی نگاه بکنیم می بینیم یک امر جزئی علت آن بوده است ، مثل جنگ بین الملل اول که فلان حادثه کوچک اتفاق افتاد، فلان ولیعهد در فلان مملکت کشته شد و آن به یک قضیه دیگر کشید و آن به یک قضیه دیگر، و بعد یک جنگ بین المللی درست شد. دیگر نمی شود از قتل آن ولیعهد یک ضابطة کلی درست کرد. پس مسئله تصادف غیر از مسئله علت نداشتن است.
خب مطالبی که بیان کردیم، خلاصه بخشی از کتاب «فلسفه تاریخ» استادِ شهید، مرتضی مطهری بود و خیلی از مطالب را بیان نکردیم. پیشنهاد می کنیم، این کتاب را تهیه کرده و بطور کامل آن را مطالعه کنید.
------------------------------
فلسفه تاریخ جلد اول
این کتاب جلد اول درس های استاد آیت الله شهید مطهری است که در سالهای 1355 تا 57 در منزل ایشان ایراد می شد و شامل عناوین زیر است:
مقدمه
ریشه های فکری فلسفه مارکس
واقعيت ها و افکار مؤثر در مارکس
نگاهی به فلسفه دکارت و فلسفه كانت
نگاهی به فلسفه هگل
تأثيرپذيری مارکس از هگل و فویرباخ
ریشه های فکری فلسفه مارکس 2
اجزاء اصلی مکتب مارکس
دو نوع تقسيم فلسفه:
1. ایده آليسم و ماترياليسم
2 فلسفه بودن و فلسفه شدن
اشکال بر تقسيم دوم
تضاد خلاق
ماركسيسم و اميدبخشی
ریشه های فکری فلسفه مارکس
ماديگرایی تاریخی
تناقض میان ماترياليسم materialism تاريخي ماركس و منطق ديالكتيكdiyalektik
مادیگرایی تاریخی 2
تعديل مارکس و انگلس در نظريه جبر اقتصادی
اصل تأثير متقابل
راه دیگر تعديل
اصلاحات
شيوه توليد فردی و جمعی
ماديگرایی تاریخی 3
پرکسيسpraxis يا فلسفه عمل
ریشه های فکری فلسفی مارکس
در صفحه 8 و 9 کتاب مارکس و مارکسیسم اثر چارلز رایت میلزآمده است:
"- ... همکار خیلی صمیمی مارکس که به او مارکس دوم هم می گفتند انگلسEngels است
که او هم در سال ۱۸۲۰ یعنی دو سال بعد از مارکس در شهر «بارمن»Bremen متولد می شود. انگلس خدمات زیادی نسبت به مارکس داشته، چه از جهت مادی و چه از جنبه های فکری. از جهت مادی، همان دوره فلاکت مارکس به وسیله تأمینهای مادی انگلیس اداره می شد و اگر او نبود وی اصلا قادر به ادامه حیات نبود. خودش از یک خانواده ثروتمند از اهالی «بارمن» بود و یک کارگاه نساجی و خلاصه ثروت قابل ملاحظه ای داشتند؛ و بعد اشاره می کند که محیط خانوادگی انگلس او را خیلی زود به یک جوان سرکش مبدل کرد."
یک مسأله در اینجا همین است که هم خود مارکس هم انگلس، اینها هیچکدام اینها جزو طبقه ای که مدافع آن طبقه بودند نبودند یعنی از طبقه کارگر نبودند. خودش از طبقه بورژوا borjoovaبوده، انگلس هم که اصلا از طبقه سرمایه دار بوده؛ پدرش کارخانه دار بوده و مؤلف علت عصیان انگلس را فقط یک امر روانی توجیه می کند، می گوید به علتتنگ نظری های محیط خانوادگی؛ یعنی یک مسأله روانی است غیر از مسائلطبقاتی. می خواهم بگویم آیا خود وجود مارکس و وجود انگلس نقض کننده فلسفه آنها نیست؟ آری، برای این که اساس این فلسفه بر این است که فکر انسان زاده محيط طبقاتی و وضع طبقاتی اوست. می خواهیم ببینیم که خود مارکس و انگلس چه موقعیت طبقاتی داشتند که چنین افکار و اندیشه هایی پیدا کردند؟ آیا موقعیت طبقاتی شان اقتضا می کرد که چنین اندیشه های انقلابی پیدا کنند بر ضد سرمایه داری یا نه؟ یا یک جا یک سرمایه دار تبدیل می شود به یک انقلابی ضد سرمایه دار؟ این چگونه قابل توجیه است؟
هگلhegel گویا دو طبقه شاگرد داشته، یکی طبقه شاگردهای پیرتر و پخته تر و قدیمی تر که مثل خودش بیشتر فکر کرده اند، و یکی هم گروه جوانان که اینها را چپی های هگل می گویند؛ گروه جوانان پیرو هگل؛ و ظاهرا اینها در چپ و راست کرسی استادی هگل می نشستند. به این جهت آن کسانی که دارای افکار محافظه کارانهای یعنی هگلی بودند بعدها دنیا اینها را «دست راستی» نامید، و این گروه جوانان را که همه، افکارشان افکار انقلابی بود گفتند «چپی ها»؛ یعنی آنهایی که در دست راست هگل می نشستند، و آنهایی که در دست چپش می نشستند.
ولی مولف کتاب «مارکس و مارکسیسم»در اینجا می گوید مارکس از ابتدای تحصیلات خود در برلین به گروه جوانان پیرو هگل و آزادگان پیوست.یعنی در بین شاگردها به این گروه پیوست. یعنی منظور از این دو گروهِچپ و راست در اینجا یکگروه است؟
بله، همه یک گروهند. ضمنا از اینجا معلوم می شود که مارکس بر خلاف خود هگل (فیلسوف نبوده است. هگل فیلسوف زبردستی است، یعنی افکار خیلی زیادی دارد، واقعا مادر و پدر این افکار جدید شمرده می شود، منتها اساس فلسفه اش یک اساس خاصی هست یعنی خیلی بر اساس توهمات و این جور چیزهاست؛ ولی یک آدمی است که بالاخره می شود گفت که فیلسوف بوده. در فلسفه خیلی کار کرده، خیلی زحمت کشیده، سالها تدریس می کرده، کارش و فنش این بوده است. ولی مارکس اساسا تحصیلات فلسفی نداشته، تحصیلاتش منحصر به همان سه چهار سال دانشگاه بوده، یعنی در حدی که او در دانشگاه بوده است. بعد از آن که از دانشگاه هم خارج شده نه تحصیل فلسفه کرده و نه تدریس فلسفه ؛ مطالعاتش بیشتر در مسائل اجتماعی و اقتصادی و تاریخی بوده و بعد هم مبارزات اجتماعی و عملی؛ یعنی یک آدمی نیست که از نظر کار کردن در فلسفه، بگوییم مثل یک فیلسوف زیاد کار کرده و زیاد فکر کرده؛ نه، یک نظریاتی همان اول پیدا کرده، همانها را هم دنبال کرده است. انگلس هم همین جور است.
اصلا کارهای فلسفی ای که به نام اینها معروف است، بیشتر کارها را انگلس کرده نه مارکس
خب مطالبی که بیان کردیم، خلاصه بخشی از جلد دوم کتاب «فلسفه تاریخ» استادِ شهید، مرتضی مطهری بود و خیلی از مطالب را بیان نکردیم. پیشنهاد می کنیم، این کتاب را تهیه کرده و بطور کامل آن را مطالعه کنید.