خواهرم در انگلستان سکونت داشت.اوحامی یک یتیم در ایران بود.یک بار وقتی تماس گرفت توی صداش نگرانی و دلهره بود.گفت:«خوابی دیده خواب همان یتیمی که حامی اش بوده.»
اون یتیم دخترهمسایه مابود.وآن موقع قصد داشت ازدواج کند.اما برای تهیه جهیزیه اش با مشکل مواجه بود و ما نمی دانستیم.خواهرم خواست که با خانواده اش ملاقاتی داشته باشیم.معصومه سلطانی واحد اکرام خمینی شهر
پی نوشت:فکر نمیکنم لذتی دردنیا بالاتر از خوشحال کردن برادر مومن باشه...
وقتی سرتو میزاری رو بالشو میخوابی خیالت راحته یکیو روزش خوشحال کردی...