مرده بُدم ، زنده شدم
گریه بُدم ، خنده شدم
دولت عشق آمد و من
دولت پاینده شدم
او خسته بود و تشنه، خسته از گمشدن در طومار پیچیده دنیا و تشنه ی حقیقتی ناب...از جنس نور . ..اما درهمین نزدیکی کسِ دیگر بود ، همانی که او دنبالش بود...هم اویی که بخاطره نور وجودش و نور قلبش آرام میشد.ماهها گذشت...دستِ تقدیر آن دو را باهم آشنا کرد امّا بنظرش رسید که کمی دیر بااو آشنا شده، دیر بخود آمده...او پرکشیده بود و رفته بود...دیگر جایی برای دوستی دراین دنیا نبود..شاید ...اما اینبار دوستیی فراتر از ماده رغم میخورد...یکسال شد و هنوز نمیدانست وجود پرنده پرکشیده ، گمشده اوست...یکسال گذشت...از قضا به خود آمد و بااو آشنا شد.آرامتر بنظر می رسید .از او می شنید و گریه میکرد...افسوس و آه همراه با خوشحالی!ازاینکه دیگر دارد راحت میشود از گمشدگی و دارد پیدا می شود...
او شاید گمشده خیلی ها باشد...که باید شناسانده و شناخته شود.بخوانید و تفکر کنید که او که بود: ...
تقدیم به همه گمشدگان و حقیقت طلبان
هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق/ ثبت است در جریده عالم ثبات ما
ادامه مطلب ...