سلام بر آل یاسینsebghah@درایتا
سلام بر آل یاسینsebghah@درایتا
چمدان را که جمع میکردیم، هرکسی یک نفس دعا میخواست
پسرت عاقبت بهخیر شدن، دخترت اِذن کربلا میخواست
اسمها را نوشته بودی تا، هیچ قولی ز خاطرت نرود
مرد همسایه شیمیایی بود، همسرش وعدۀ شفا میخواست
من که این سالها قدمبهقدم، پابهپای تو زندگی کردم
در خیالم دمی نمیگنجید، دل بیطاقتت چهها میخواست
تو شهادت مقدّرت بوده، گرچه از جنگ زنده برگشتی
ملکالموت از همان اول، قبض روح تو را مِنا میخواست
عصر روز گذشته در عرفات، در مناجات عاشقانۀ خود
تو چه گفتی که من عقب ماندم؟ که خدا هم فقط تو را میخواست؟!
ما دوتن هر دو همقدم بودیم، لحظه لحظه کنار هم بودیم
کاش با هم عروج میکردیم...
کاش میشد...
اگر خدا میخواست...
خاکی
یکشنبه 12 مهر 1394 ساعت 15:26