بگذارید کناربدنش گریه کنم
بگذارید به بی سرشدنش گریه کنم
تا که سر داشت نشد پاک کنم خون سرش
مهلتی نیست که چون زخم تنش گریه کنم
بگذارید گلم را که فتاده است به خاک
کنم از چادر مادر کفنش گریه کنم
چه غریبانه صدازد که مرا آب دهید
بگذاریدبه سوز سخنش گریه کنم
ساربانان مزنیدم به خدا خواهم رفت
اندکی صبر کنار بدنش گریه کنم
کسی آرام می آید
نگاهش خیس عرفان است
قدمهایش پر از معنا
دلش از جنس باران است
کسی فانوس بر دستش
مثال نور می آید
امید قلب ما روزی مثال نور می آید!
دلــگیـــر مباش .دلت که گیـر باشد ، رهـــــا نمی شوی !خـداونـد ،
بنده گــان ِ خود را ، با آنچه به آن « دل » بســته اند می آزمــاید !!
آخ گفتی!...